سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ شخصی پویا بخشی

کودکی پیامبر از زبان حضرت ایت الله عظمی امام خامنه ای(مدظله العالی)

 

ذکر نام مقدس نبى‌اکرم صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله‌وسلّم و شرح گوشه‌هایى از زندگى  آن بزرگوار انصافاً کم است و چهره نورانى آن درّةالتاج آفرینش و آن گوهر یگانه عالم  وجود براى بسیارى از افراد، آن‌چنان که شایسته است، روشن نیست - نه تاریخ زندگى آن بزرگوار، نه اخلاق آن بزرگوار، نه رفتار فردى و سیاسى آن بزرگوار - بنده قصد داشتمکه در ایام آخر صفر، به قدر گنجایش وقت و توفیق خودِ این حقیر، در یک خطبه نسبت بهآن بزرگوار مطالبى عرض کنم؛ اما ترسیدم که تراکم مطالب باز موجب شود که این ابرازارادتِ لازم و واجب فوت شود و به تأخیر افتد؛ لذا امروز قصد دارم که در این خطبهراجع به آن وجود مقدّس صحبت کنم.

نبى مکرم اسلام جداى از خصوصیات معنوى و نورانیت و اتّصال به غیبو آن مراتب و درجاتى که امثال بنده از فهمیدن آنها هم حتّى قاصر هستیم، از لحاظشخصیت انسانى و بشرى، یک انسان فوق‌العاده، طراز اول و بى‌نظیر است. شما دربارهامیرالمؤمنین مطالب زیادى شنیده‌اید. همین قدر کافى است عرض شود که هنر بزرگامیرالمؤمنین این بود که شاگرد و دنباله‌رو پیامبر بود. یک شخصیت عظیم، با ظرفیتبى‌نهایت و با خلق و رفتار و کردار بى‌نظیر، در صدر سلسله‌ى انبیا و اولیا قرارگرفته است و ما مسلمانان موظّف شده‌ایم که به آن بزرگوار اقتدا کنیم؛ که فرمود: «ولکم فى رسول‌اللَّه اسوة حسنة». ما باید به پیامبر اقتدا و تأسى کنیم. نه فقط درچند رکعت نماز خواندن که در رفتارمان، در گفتارمان، در معاشرت و در معامله‌مان همباید به او اقتدا کنیم. پس باید او را بشناسیم.

خداى متعال شخصیت روحى و اخلاقى آن بزرگوار را در ظرفى تربیت کردو به وجود آورد که بتواند آن بار عظیم امانت را بر دوش حمل کند. یک نگاه اجمالى بهزندگى پیامبر اکرم در دوران کودکى بیندازیم. پدر آن بزرگوار، بنابر روایتى قبل ازولادتش، و بنا بر روایتى دیگر چند ماه بعد از ولادتش از دنیا مى‌رود و آن حضرت پدررا نمى‌بیند. به رسم خاندانهاى شریف و اصیل آن روز عربستان که فرزندان خودشان را بهزنان پاکدامن و داراى اصالت و نجابت مى‌سپردند تا آنها را در صحرا و در میان قبایلعربى پرورش دهند، این کودک عزیزِ چراغ خانواده را به یک زن اصیل نجیب به نام حلیمهسعدیّه - که از قبیله بنى سعد بود - سپردند. او هم پیامبر را در میان قبیله خود بردو در حدود شش سال آن کودک عزیز و آن درّ گرانبها را نگه‌داشت؛ به او شیر داد و اورا تربیت کرد. لذا پیامبر در صحرا پرورش پیدا کرد. گاهى این کودک را نزد مادرش - جناب آمنه - مى‌آورد و ایشان او را مى‌دید و سپس باز برمى‌گرداند. بعد از شش سال کهاین کودک از لحاظ جسمى و روحى پرورش بسیار ممتازى پیدا کرده بود - جسماً قوى، زیبا،چالاک، کارآمد؛ از لحاظ روحى هم متین، صبور، خوش اخلاق، خوش رفتار و با دید باز، کهلازمه زندگى در همان شرایط است - به مادر و به خانواده برگردانده شد. مادر این کودکرا برداشت و با خود به یثرب برد؛ براى این‌که قبر جناب عبداللَّه را - که در آن جااز دنیا رفت و در همان جا هم دفن شد - زیارت کنند. بعدها که پیامبر به مدینه تشریفبردند و از آن‌جا عبور کردند، فرمودند قبر پدر من در این خانه است و من یادم است کهبراى زیارت قبر پدرم، با مادرم به این جا آمدیم. در برگشتن، در محلى به نام ابواء،مادر هم از دنیا رفت و این کودک از پدر و مادر - هر دو - یتیم شد. به این ترتیب،ظرفیت روحى این کودک که در آینده باید دنیایى را در ظرفیت وجودى و اخلاقى خود تربیتکند و پیش ببرد، روزبه‌روز افزایش پیدا کرد. ام‌ایمن او را به مدینه آورد و به دستعبدالمطلب داد. عبدالمطلب مثل جان شیرین از این کودک پذیرایى و پرستارى مى‌کرد. درشعرى عبدالمطلب مى‌گوید که من براى او مثل مادرم. این پیرمرد حدود صدساله - که رئیسقریش و بسیار شریف و عزیز بود - آن‌چنان این کودک را مورد مهر و محبت قرار داد کهعقده کم محبتى در این کودک مطلقاً به وجود نیاید و نیامد. شگفت‌آور این است که ایننوجوان، سختیهاى دورى از پدر و مادر را تحمل مى‌کند، براى این‌که ظرفیت و آمادگى اوافزایش پیدا کند؛ اما یک سرسوزن حقارتى که احتمالاً ممکن است براى بعضى از کودکانِاین‌طورى پیش بیاید، براى او به‌وجود نمى‌آید. عبدالمطلب آن‌چنان او را عزیز وگرامى مى‌داشت که مایه تعجب همه مى‌شد. در کتابهاى تاریخ و حدیث آمده است که درکنار کعبه براى عبدالمطلب فرش و مسندى پهن مى‌کردند و او آن‌جا مى‌نشست و پسران اوو جوانان بنى‌هاشم با عزّت و احترام دور او جمع مى‌شدند. وقتى عبدالمطلب نبود یا درداخل کعبه بود، این کودک مى‌رفت روى این مسند مى‌نشست. عبدالمطلب که مى‌آمد، جوانانبنى‌هاشم به این کودک مى‌گفتند بلند شو، جاى پدر است. اما عبدالمطلب مى‌گفت نه، جاىاو همان‌جاست و باید آن‌جا بنشیند. آن وقت خودش کنار مى‌نشست و این کودک عزیز وشریف و گرامى را در آن محل نگاه مى‌داشت. هشت ساله بود که عبدالمطلب هم از دنیارفت. روایت دارد که دم مرگ، عبدالمطلب از ابى‌طالب - پسر بسیار شریف و بزرگوار خودش - بیعت گرفت و گفت که این کودک را به تو مى‌سپارم؛ باید مثل من از او حمایت کنى. ابوطالب هم قبول کرد و او را به خانه خودش برد و مثل جان گرامى او را مورد پذیرایىقرار داد. ابوطالب و همسرش - شیرزن عرب؛ یعنى فاطمه بنت‌اسد؛ مادر امیرالمؤمنین - تقریباً چهل سال مثل پدر و مادر، این انسان والا را مورد حمایت و کمک خود قراردادند. نبى‌اکرم در چنین شرایطى دوران کودکى و نوجوانى خود را گذارند.

خصال اخلاقى والا، شخصیت انسانىِ عزیز، صبر و تحمّل فراوان، آشنابا دردها و رنجهایى که ممکن است براى یک انسان در کودکى پیش بیاید، شخصیت در همتنیده عظیم و عمیقى را در این کودک زمینه‌سازى کرد. در همان دوران کودکى، به اختیارو انتخاب خود، شبانى گوسفندان ابوطالب را به عهده گرفت و مشغول شبانى شد. اینهاعوامل مکمّل شخصیت است. به انتخاب خود او، در همان دوران کودکى با جناب ابى‌طالب بهسفر تجارت رفت. بتدریج این سفرهاى تجارت تکرار شد، تا به دوره جوانى و دوره ازدواجبا جناب خدیجه و به دوران چهل سالگى - که دوران پیامبرى است - رسید.


[ دوشنبه 91/11/9 ] [ 3:25 عصر ] [ پویا بخشی ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 42087