دامان پرمهر مادرش فاطمه سلام الله علیها به او آرامش میبخشید و جبرئیل و میکائیل در کناره گهواره اش مایه آرامش جان او بودند. از همان دوران کودکی دامان عطوفت پیامبر خدا محل امنی برای رشد این کودک بود. محبتهای سرشار پیامبر خدا نسبت به او هیچگاه تمامی نداشت. در خانه، کوچه و مسجد همراه جد بزرگوارش بود و بوسهها و علاقمندی پیامبر خدا نسبت به او در همه جا مشهود بود.
پس از آن در کنار پدرش به رشد و بالندگی رسید و تعلیم و تربیتهای پدر از او انسانی رشید ساخت که همچون سربازی فداکار در جنگهای جمل و صفین و نهروان پدرش را همراهی میکرد و همه حوادثی را که در دوره حکومت پدرش و قبل از آن اتفاق افتاد تجربه کرد و در برابر امر خدا پایداری نمود.
همزمان با حرکت امام به سوی کوفه و آمادگی مردم کوفه برای استقبال از آن حضرت، ابن زیاد، یکی از بی رحم ترین و فاسق ترین دست نشاندگان یزید، برای مقابله با حرکت امام علیه السلام و زهرچشم گرفتن از مردم کوفه وارد این شهر شد.
وی با حیله و ایجاد رعب و وحشت، مردم را از اطراف مسلم، سفیر امام پراکنده کرد و او و حامیانش را در یک حرکت مزورانه دستگیر نمود و به شهادت رساند. درحالی که کاروان امام علیه السلام منزل به منزل به کربلا و لشکریانی که یزید برای مقابله با آن حضرت تدارک دیده بود نزدیک می شد.
امام در طول مسیر با افراد مختلفی برخورد نمود و به سوی خود دعوتشان کرد. در عین حال خبر از شهادت را به یاران خود گوشزد می کرد و با آنان اتمام حجت می نمود تا با میل و رغبت و از روی آگاهی در این مسیر گام بردارند . بسیاری از کسانی که برای امام علیه السلام دعوت نامه نوشته بودند در میان لشگریان ابن زیاد دیده میشدند. آنان راه را بر امام علیه السلام بستند و حضرت به ناچار روز دوم [ماه محرم|محرم)) سال 61 هجری در سرزمینی که کربلا نامیده میشد فرود آمد و خیمههای خود را بر پا نمود. امام بارها برای دشمنان خطبه خواند و ضمن معرفی خویش، آنان را نصیحت فرمود و حجت را بر آنان تمام کرد.
لشگریان بیرحم ابن زیاد به فرمان وی، امام و یارانش را محاصره کردند و روزبهروز عرصه را بر آنها تنگتر ساختند تا آنجا که آب را نیز به روی آنان بستند. امام نیز با حمایت از اهل بیت خود سازمانی ویژه در جبهه خویش تدارک دید و یاران آن حضرت چندین نوبت با شکافتن حلقه محاصره دشمن ، آب آوردند.
امام در آن شب برای اصحاب و یاران خویش خطبه خواند و بیعت خود را از آنان برداشت و آزادشان گذاشت تا بار دیگر انتخاب کنند. اصحاب هم اعلام حمایت و وفاداری نمودند. امام آنان را ستود و فرمود: اصحابی بهتر از شما و اهل بیتی نیکوتر از شما ندیدم.
آنگاه جایگاه هر یک را در بهشت به آنان نشان داد و یاران امام علیه السلام به قدری شادمان شدند که برای شهادت لحظه شماری کردند.
روز عاشورا فرا رسید و جنگ هفتاد و چند تن در مقابل هزاران نفر آغاز شد.یاران امام علیه السلام برای رفتن به میدان نبرد با دشمن از یکدیگر سبقت میگرفتند و با صلابتی که از ایمان سرشارشان سرچشمه میگرفت شمشیر میزدند و دشمن را از اطراف امام پراکنده میساختند.
یاران امام یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و نوبت به جوانان بنی هاشم رسید؛ هر یک از آنها با اشتیاق فراوان اجازه میگرفت و رو در روی دشمن جان می باخت. آخرین سرباز امام علیه السلام کودک ششماهه ای بود که او را روی دستهای پدرش به شهادت رساندند.
آخرین فریاد امام در وسط میدان نبرد فریاد نصرتخواهی بود، اما کسی پاسخی به او نداد. سر انجام از هر سو بر امام یورش بردند و او را با فجیح ترین وضع به شهادت رساندند و به این ترتیب بزرگترین واقعه دردناک تاریخ بشر به وقوع پیوست.
پس از شهادت امام و یارانش نوبت اسارت اهل بیت امام علیه السلام فرا رسید. سپاه یزید، اهل بیت امام را از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شامبه اسارت کشاند، اما آنان هر جا که ممکن بود فساد دستگاه یزید و جنایاتش را افشا ساختند.