وبلاگ شخصی پویا بخشی |
زنان قذافی
بررسی زندگی زنان همسو با دیکتاتور لیبی “محافظهای شخصی زن”، “لباسهای غیرعادی” و “خیمه عربی” تنها 3 نمونه از ده ها حرکت غیر معقول دیکتاتور فراری لیبی در 42 سال حکومتش به شمار می آید با این حال این روزها و به دنبال متواری شدن معمر قذافی بسیاری از خبرنگاران به دنبال 400 محافظ زن ویژه قذافی هستند. فراج اسماعیل در گزارشی برای العربیه می نویسد: “هنگامی که انقلابیون وارد مجمتع مسکونی رهبر لیبی در باب العزیزیه شدند، نه تنها قذافی و خانواده اش را در این قلعه کاملا مستحکم نیافتند بلکه حتی 400 زن محافظ وی نیز بخار شدند و به هوا رفتند . هم اکنون هیچ نشانه ای از محافظان زیباروی قذافی که بر اساس برخی گزارش ها شمار آنان به 400 تن می رسد در دست نیست . از سوی دیگر اخبار دستگیری زنان نزدیک به قذافی توسط انقلابیون لیبی روزانه در رسانه های جهان منتشر می شود. در مقاله پیش رو نگاهی جزئی تر به زندگی زنان نزدیک به قذافی داشته ایم. “دعد شرعب”، بمب ساعتی لیبی “دعد شرعب” زن اردنی الاصلی است که 22 سال به عنوان مشاور اقتصادی در کنار قذافی فعالیت میکرد و موسی کوسا، وزیر وقت خارجه قذافی بر او نام “بمب ساعتی لیبی ” را نهاده بود. شرعب که هفته گذشته از طریق فرودگاه “جربه” تونس به اردن بازگشته است، میگوید: از یک سال و 3 ماه گذشته توسط قذافی بازداشت شده بودم و قذافی تلاش داشت از من به عنوان اهرم فشار علیه دولت اردن استفاده کند. وی درباره نفوذ خود در قذافی میگوید:”به حدی به او نزدیک بودم که میتوانستم بر تصمیمگیریهای او تاثیر بگذارم و آن ها را تغییر دهم” و بنابر ادعایش وی دولتهایی را در رژیم قذافی روی کار میآورده و دولتهایی را برکنار میکرده است. دعد شرعب میافزاید: “نفوذ من در قذافی به گونه ای بود که موسی کوسا، وزیر خارجه وقت قذافی بر من نام “بمب ساعتی” را گذاشته بود و دلیل آن اطلاعاتی بود که من طی خدمت 22 سالهام در کنار قذافی در اختیار داشتم”. او توضیح داد که در طول این 22 سال وی مشاورههای اقتصادی به قذافی ارائه میداده و حامل نامههای وی به روسای کشورهای دیگر بود. بازداشتگاه ویژه مسئولان و فرزندان شرعب درباره بازداشت خود میگوید که در محلی که به بازداشت مسئولان و مقامات رژیم و همچنین فرزندانش اختصاص داده شده بود، در بازداشت بودم. افزون بر اینکه وی تاکید میکند، قذافی بارها دست به بازداشت فرزندان و وزیران خود زده بود و در بسیاری از موارد با وساطت و میانجی گری وی آن ها آزاد میشدند. شرعب گفت که پیش از انتقال به محل سکونت خانواده قذافی که در این اواخر به شدت توسط ناتو بمباران میشد، طرابلس سقوط کرد و او توسط انقلابیون از زندان آزاد شد. وی همچنین درباره محافظان ویژه قذافی گفت: قذافی تنها به 3 نفر از نگهبانان زن شخصی خود اعتماد داشت و با توجه به خلق و خوی منحصر به فردش بعید نیست که آن ها را به قتل رسانده باشد، چون آن ها از جزئیترین مسائل زندگی وی با خبر بودند و قذافی به حدی به آن ها اطمینان داشت که فقط از دست آن ها غذا میخورد. هدی بن عامر؛ خطرناکترین و بی رحمترین زن خاورمیانه زن دیگری که در حلقه نزدیکان قذافی نقش ویژه ای داشت “هدی بن عامر” است وی که به مدت 27 سال یکی از بزرگ ترین ارکان ایجاد رعب و وحشت در میان لیبیاییها و مهم ترین جلاد نظام معمر قذافی، محسوب میشد، بعد از تسخیر پایتخت لیبی به دست انقلابیون در منطقه غربی طرابلس دستگیر شد. هدی بن عامر در اعدام بسیاری از شخصیتهای مخالف نظام قذافی دست داشت و در ابتدا خود عامل اجرای احکام اعدام بود. وی هنگام اعدام الصادق حامد الشویهدی، یکی از مخالفان قذافی در سال 1984 مشهور شد. بن عامر ابتدا صندلی را از زیر پای الشویهدی مقابل چشمان هزاران تن از مردم لیبی کشید اما با مشاهده این که وی هنوز نمرده همانند دیوانهها پاهای قربانی را به سمت پایین میکشید تا جانش را بگیرد. ملکه اعدام لیبی بعد از این ماجرا بن عامر به شدت به قذافی نزدیک شد تا آن جا که مراسم عروسی وی را خود قذافی برگزار کرد. بن عامر کم کم به عامل وحشت مردم لیبی و یک ابزار مهم در دست قذافی برای ایجاد رعب و وحشت تبدیل شد. وی تعداد زیادی از مخالفان قذافی را دار زد به گونهای که در لیبی به «اعدام گر» مشهور شده بود. از جمله کارهای وی اعدام 7 دانشجوی مخالف قذافی در یک روز بود. شهرت بن عامر تا حدی بود که یکی از انقلابیون لیبی در مصاحبه تلویزیونی خود اظهار کرد: اگر ما شکست بخوریم هدی بن عامر همه ما را دار خواهد زد. بن عامر پستهای کلیدی زیادی در لیبی به دست آورد که آخرین آن ها دبیرکل کمیته ملی سازمان بازرسی و مراقبت لیبی بود. وی همچنین در سال 2008 به عنوان معاون پارلمان لیبی برگزیده شد و در سال 2009 به ریاست پارلمان رسید. بن عامر 2 دوره به عنوان شهردار شهر بنغازی برگزیده شد هرچند به شدت با مردم این شهر دشمنی داشت. وی یک بار در سخنرانیهای خود اعلام کرده بود: “در بنغازی هیچ مردی وجود ندارد و من تنها مرد این شهر هستم”. بن عامر کسی بود که در سال 2008 دستور شلیک به سمت تظاهرکنندگانی که در اعتراض به کاریکاتورهای توهین آمیز به پیامبر(ص) از سوی دانمارکیها به خیابان ها آمده بودند را صادر کرد . بن عامر در اعدام مخالفان قذافی بسیار بیرحم بود و در واقع هیچ کس به اندازه وی نمیتوانست در دل مردم لیبی رعب و ترس ایجاد کند. نام بن عامر در فهرست 38 نفری بود که از سوی انقلابیون تحت تعقیب قرار داشتند و بالاخره در شهر طرابلس به دست انقلابیون افتاد. روایت متفاوت “اوکسانا بالینسکایا”، پرستار 25 ساله اوکراینی “اوکسانا بالینسکایا”، یکی از 5 پرستار اوکراینی دیکتاتور فراری لیبی است که از وی با عنوان “معشوقه معمر قذافی” یاد میشد، اوکسانا حالا در کشورش است. او قذافی را با بالا گرفتن درگیریها در لیبی ترک کرد. وی فشار خون قذافی را کنترل و فعالیت قلب او را بررسی میکرده و از رگهای او خون میگرفته است. او به رغم آن که قذافی چندان بیمار نبوده به وی ویتامین و قرصهای مکمل میداده است. بالینسکایا حتی قذافی را “بابا” خطاب میکرده است؛ در واقع همه پرستاران اوکراینی قذافی به وی بابا میگفتند.”بابا” در واقع نام مستعاری بود که آن ها از آن استفاده میکردند تا بدون جلب توجه دیگران، درباره قذافی در میان خود صحبت کنند. بالینسکایا تصریح میکند: “بابا” به ما شغل، پول و یک زندگی مناسب داد. وی میگوید: قذافی به ما توجه میکرد. از ما میپرسید آیا راضی هستیم و همه آن چیزی که لازم داریم را در اختیار داریم یا خیر. هر ساله در ماه سپتامبر و در سالگرد به قدرت رسیدن معمر قذافی در لیبی، وی به پرستاران اوکراینی خود و دیگر اعضای حلقه اطرافیانش هدایایی به رسم یادبود اعطا میکرد. بالینسکایا یک مدال و یک ساعت که تصویر خودش روی آن حک شده را به عنوان هدیه دریافت کرده است. وی به همراه دیگر پرستاران در سفرهای خارجی قذافی را همراهی میکرد و این سبب میشد که گاهی اوقات به شایعات در رسانهها درباره این که قذافی حرمسرا دارد، دامن زده شود. به رغم همه آن چه که دیگر کارکنان حلقه درونی خانواده قذافی درباره مورد شکنجه و سوء استفاده واقع شدن، نقل کردهاند اما آن چیزی که بالینسکایا درباره قذافی نقل میکند با این روایات تضاد دارد. اومیگوید: قذافی همواره به خوبی با ما رفتار میکرد. پرستار اوکراینی اکنون در حالی که به خاطر جنگ داخلی، شغل خود را در لیبی از دست داده به حال ملت لیبی افسوس میخورد. بالینسکایا خاطرنشان میسازد: اگر قذافی لیبی را نساخته پس چه کسی آن را ساخته است؟ قذافی بود که لیبی را بازسازی کرد و لیبیاییهای شتر سوار را به رانندگان اتومبیل تبدیل کرد! زمانی که قذافی در اکتبر 2009 به اوکراین سفر کرد بالینسکایا از دانشکده پرستاری کییف فارغ التحصیل شده بود و 3 سال بود که در محل تولدش به کار مشغول بود. اما زندگی در اوکراین برای او چندان آسان نبود . او از فرصتهای شغلی در لیبی آگاه بود و تقاضانامهای را برای کار در آن جا پر کرد. زمانی که قذافی به اوکراین سفر کرد بالینسکایا یک ماه بود که منتظر پاسخ به تقاضانامهاش بود. نشستی برای قذافی در آن زمان ترتیب داده شد تا با 6 نامزد برای انتخاب به عنوان پرستار شخصی خود ملاقات کند. یکی از این نامزدها بالینسکایا بود. او اطلاعات کمی درباره قذافی داشت و در نخستین ملاقات کمی عصبی شده بود. 3 نفر از این 6 پرستار پیش از این در لیبی کار کرده بودند و با زبان عربی آشنا بودند. بالینسکایا تصور میکرد که شانسی برای انتخاب شدن ندارد. قذافی به آن ها خوش آمد گفت اما بالینسکایا هیچ اتفاق ویژهای در فرآیند گزینش مشاهده نکرد. او میگوید: نمیدانم قذافی چطور دست به انتخاب زد. شاید او یک روان شناس خوب بود. آرایش غلیظ یا لباسهای نامناسب ممنوع بود در مدت کمی بالینسکایا رهسپار طرابلس شد. شغل وی صرفا مداوای قذافی و خانواده بزرگ او بود. قوانین در محل کار وی سخت گیرانه بود. پرستاران اوکراینی حق نداشتند آرایش غلیظ یا لباسهای نامناسب داشته باشند. او میگوید: ظاهر ما بسیار ساده بود تا نتوانیم جلب توجه کنیم. ما هیچ گاه زمانی که به خانه قذافی میرفتیم آرایش نمیکردیم و لباسهایی با رنگهای تند نمیپوشیدیم. بالینسکایا میگوید: هیچ کدام ازماباقذافی تنهانشدیم. او از شایعات درباره این که قذافی با پرستاران خارجیاش رابطه دارد، بسیار شگفت زده شده است. “گالینا کولونیتسکایا”، یک زن بلوند هوسران این در حالی است که اسناد دیپلماتیک آمریکایی که توسط وبسایت ویکیلیکس افشا شدند، از “گالینا کولونیتسکایا”، یکی از پرستاران کهنهکار اوکراینی که 10 سال برای قذافی کار کرده بود، به عنوان یک زن بلوند هوسران یاد کرده بودند. این اسناد خاطرنشان ساختند که دیکتاتور لیبی عمیقا به این زن وابسته بود، اما بالینسکایا درباره او میگوید: گالینا نیز یک پرستار همچون ما بود. البته او زنی جذاب و مهربان با قلبی رئوف بود. او بسیار به من کمک کرد. این سند میافزاید که «برخی منابع مدعیاند که این پرستار و معمر قذافی رابطهای رمانتیک دارند.» بنابر گزارش های منتشر شده دیکتاتور لیبی حتی در سفرهای بین المللی خود، پرستارانش را همراهش می برد. آنان از کوچک ترین مسائل زندگی «قذافی» آگاه اند. گفته می شود، دیکتاتور لیبی به اندازه ای به پرستاران خود علاقه داشت که در یکی از سفرهای بین المللی خود به کشور پرتغال -که قرار بود پس از آن برای سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل به ایالات متحده آمریکا برود وقتی به دلایل اداری گذرنامه یکی از این پرستاران صادر نشده بود، ساعاتی بعد، «قذافی» هواپیمای شخصی خود را از پرتغال به لیبی فرستاد تا آن پرستار را پیش خود بیاورد. “عبدالسلام خلف ا… النداب” یکی از محافظان قذافی که به قبیله” القذاذفه” منتسب است،نیز اخیرا مدعی شده است که قذافی با پرستار اوکراینی خود روابط جنسی داشت و همیشه همراه وی بود. عزیزه ابراهیم محافظی از لبنان عزیزه ابراهیم در سال 1982، بعد از حمله اسرائیل به بیروت، به لیبی رفت و آنجا با قذافی دیدار کرد. او در اولین سفر قذافی به چین ، او را همراهی کرد. عزیزه ابراهیم در مصاحبه با خبرنگار شبکه الجدید گفت: محافظان زن قذافی باید از ازدواج کردن خودداری کنند.او به محافظان زنش می گوید راهبان انقلابی. و این راهبان نمی توانند ازدواج کنند. محافظان زن باید خیلی قوی باشند زیرا آن ها باید با حضور نیافتن در کنار خانواده خود کنار بیایند .وی افزود: آن ها شاید مجبور بشوند، حتی اعضای خانواده خود را هم بکشند. این محافظ سابق قذافی گفت: یک محافظ زنی به نام جمیله ابوغنیم وجود داشت که ما را می ترساند. او پسر خاله اش را کشت. سرهنگ حسن سکیر قذافی یک بار در پی درگیری لفظی صدایش را برای معمر قذافی بالا برد ، این محافظ، در مقابل همه ما به دلیل این که این سرهنگ صدای خود را بالا برد، او را کشت. محافظان زن واقعی قذافی 2 سیاه پوست هستند عزیزه ابراهیم می گوید: محافظان زن واقعی قذافی 2 سیاه پوست هستند. یک سرهنگ و یک کاپیتان. 10 محافظ دیگر به مانند من هستند. قذافی می خواست نشان دهد که او توسط زنها حفاظت می شود نه مردان . وی در ادامه گفت: او میخواهد نشان دهد که زن ها با مردها یکسان هستند. قذافی در کتاب سبز خود نوشته است: زنان از جنس زن هستند و مردان از جنس مرد. زنان بچه به دنیا می آورند اما مردان نمی توانند این کار را انجام دهند. این تنها تفاوت بین مرد و زن است. این محافظ سابق قذافی افزود: یک روز قذافی دانشجویان دختر را در یک دانشگاه جمع کرد تا برای آن ها سخنرانی کند و ما هم در آن جا بودیم. او در واقع دانشجویان را به آن جا آورد تا آن ها را دار بزند. آن جا دانشجویی حضور داشت که متهم به زنگ زدن به یکی از خویشان خود در عراق بود. در آن جا 4 نفر را اعدام کردند. اولین نفری که به دار آویخته شد خیلی زود نمرد. عزیزه گفت: آن ها پای آن دانشجو را آن قدر کشیدند تا جان داد. نسرین” 19 ساله، یکی از جلادان حکومت قذافی “نسرین منصور الفرقانی”، دختر 19 سالهای است که برای قذافی آدمکشی میکرده است. وی که در حمله انقلابیون به باب العزیزیه محل سکونت قذافی در طرابلس دستگیر شد می گوید شخصا 11 نفر از انقلابیون لیبی را کشته است. وی میگوید: خانوادهام از رژیم قذافی حمایت نمیکردند. من مجبور بودم انقلابیونی را که زندانی بودند، با شلیک تیر از پا درآورم؛ چرا که اگر این کار را نمیکردم آن ها مرا میکشتند. من 11 نفر را طی 3 روز کشتم و اصلا نمیدانستم آن ها چکار کرده بودند. وی گفت: اولین نفر را که کشتم، یکی دیگر را وارد اتاق کردند. مردی که وارد شده بود از جسد خونین افتاده بر روی زمین شوکه شد. با این حال به سمت او شلیک کردم و او را نیز کشتم. من 11 انقلابی را با خونسردی کامل از پای درآوردم. وی همچنین گفته که مورد سوءاستفاده جنسی اعضای ارشد ارتش قذافی قرار گرفته است. این دختر جوان افزود: من تا پیش از شروع فعالیتهای انقلابی آزارم به هیچکس نرسیده بود، عادت کرده بودم که زندگی عادی و طبیعی داشته باشم. برادر نسرین نیز در گفت و گو با رسانه ها مدعی شد که خانوادهاش تلاش کردند تا این دختر را از گارد ویژه حفاظت بیرون بیاورند، اما از جانب سربازان تهدید شدند. تمامی دختران در گارد حفاظت قذافی مورد تجاوز قرار گرفته و سپس آموزش میدیدند. نسرین منصور الفرقانی با سقوط طرابلس به دست انقلابیون زمانی که میخواست فرار کند از طبقه دوم ساختمانی که در آن انقلابیون را به قتل میرساندند، به پایین پرید و دست و پایش شکست. [ دوشنبه 90/6/21 ] [ 10:22 صبح ] [ پویا بخشی ]
همزمان با جمعه خشم در عربستان، مردم این کشور در شهرهای مختلف به خیابانها ریختند تا با وجود تدابیر شدید امنیتی و تهدیدهای صورت گرفته توسط سران آلسعود، اعتراض خود را نسبت به خفقان موجود در این کشور اعلام کنند. [ جمعه 90/2/2 ] [ 11:54 عصر ] [ پویا بخشی ]
به گزارش شیعه آنلاین، عصر امروز خبرنگار افتخاری ما در منامه پایتخت بحرین خبر داد که نیروهای تک تیرانداز وابسته به رژیم منفور حاکم در بحرین که این روزها در کنار خود نیروهای دیگر کشورهای حوزه خلیج فارس مانند نیروهای ارتش عربستان سعودی و امارات متحده عربی را می بینند، در اقدامی ددمنشانه سر و جمجمه معترضان را مورد هدف قرار می دهند. ![]()
![]()
![]()
[ جمعه 90/2/2 ] [ 11:46 عصر ] [ پویا بخشی ]
[ چهارشنبه 89/9/17 ] [ 8:33 عصر ] [ پویا بخشی ]
وزیر آموزش وپرورش با اشاره به اجرای طرح ترنم ولایت برای سال جاری گفت: طرح [ دوشنبه 89/7/26 ] [ 3:6 عصر ] [ پویا بخشی ]
زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه السلاممقدمه : امام علی بن موسیالرضا علیهالسلام هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام میباشند. ایشان در سن 35 سالگی عهدهدار مسئولیت امامت ورهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختیها و رنج بسیاری رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ایشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.دراین نوشته به طور خلاصه, بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می نماییم. نام ،لقب و کنیه امام : نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" میباشد. امام محمدتقی علیهالسلام امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل میفرمایند :" خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بودهاند و ایشان را برای امامت پسندیده اند و همینطور ( به خاطر خلق و خوی نیکوی امام ) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بودند". یکی از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است . این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان میباشد.جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش, بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی براین سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش " جنبه علمی امام " آمده است. این توانایی و برتری امام, در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان میباشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات, کاملاً این مطلب روشن میگردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمیتواند سرچشمه گرفته باشد. پدر و مادر امام : پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام ) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادرگرامیشان " نجمه " نام داشت. تولد امام : حضرت رضا (علیه السلام ) در یازدهم ذیقعدهالحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که :" هنگامیکه به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمیکردم و وقتی به خواب میرفتم, صدای تسبیح و تمجید حق تعالی وذکر " لاالهالاالله " رااز شکم خود میشنیدم, اما چون بیدار میشدم دیگر صدایی بگوش نمی رسید. هنگامیکه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان میداد؛ گویی چیزی میگفت" (2). نظیر این واقعه, هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است, از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد, در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است. (3) زندگی امام در مدینه : حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می پرداختنند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می نگریستند.تا قبل ازاین سفر با اینکه امام بیشترسالهای عمرش را درمدینه گذرانده بود, اما درسراسرمملکت اسلامی پِیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند. امام در گفتگویی که با مامون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می فرمایند:" همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود واگرازکوچه های شهر مدینه عبورمی کردم, عزیرتراز من کسی نبود . مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او ر ا برآورده سازم, مگر اینکه این کار را انجام می دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى نگریستند ". امامت حضرت رضا (علیه السلام ) : امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله وعلیه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام ) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونهای از آنها اشاره مینمائیم. یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام ) میگوید:" ما شصت نفر بودیم که موسی بنجعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود :" آیا میدانید من کیستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستی". فرمود :" نام و لقب من را بگوئید". گفتم :" شما موسی بن جعفر بن محمد هستید ". فرمود :" این که با من است کیست ؟" گفتم :" علی بن موسی بن جعفر". فرمود :" پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می باشد"". (4) در حدیث مشهوری نیزکه جابر از قول نبى اکرم نقل میکند امام رضا (علیه السلام ) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شدهاند. امام صادق (علیه السلام ) نیز مکرر به امام کاظم میفرمودند که "عالم آلمحمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو میباشد". اوضاع سیاسی : مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که میتوان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد : 1- ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون. 2- پنج سال بعد از آن که مقارن با خلافت امین بود. 3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود. مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام ) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبتهای اسفبار برای علویان ( سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوششهای فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام ) میشد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین درفساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت, از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو میتوانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم. اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و اورابه قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف واکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل بن سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود ، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید میکردعلویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه وقتل و غارت, اکنون با استفاده از فرصت دودستگی در خلافت هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود ، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکاربر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می کردند, انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر میخواستندو این ،بر اثر ستمها وناروائیها وانواع شکنجههای دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. ا زاین رو مأمون درصدد بر آمده بود تاموجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحرانهایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایههای قدرت خود ، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضلبنسهل تصمیم گرفت تا دست به خدعهای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد وخود از خلافت به نفع امام کناره گیری کند, زیرا حساب میکرد نتیجه از دو حال بیرون نیست ، یا امام میپذیرد و یا نمیپذیرد و در هر دو حال برای خوداو و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر, بنابر شرطی که مأمون قرار میداد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروهها و فرقههای مسلمانان تضمین میکرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خوشنودی به حکومت مینگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی میکردند و او را به عنوان جانشین امام می پذیرفتند.ازطرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تاییدامام می دانستند لذا قیامهایی که برضدحکومت می شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست میداد. او میاندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایِشان را به اجبار ولیعهد خودمی کند که دراینصورت بازهم خلافت وحکومت او درمیا ن مردم و شیعیان توجیه می گردد ودیگر اعتراضات وشورشهایی که به بهانه غصب خلافت وستم, توسط عباسیان انجام می گرفت دلیل وتوجیه خودراازدست می دادوبااستقبال مردم ودوستداران امام مواجه نمی شد. ازطرفی اومی توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین اوگمان می کردکه ازطرف دیگر شیعیان و پیروان امام ، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند دادوامام جایگاه خودرادرمیان دوستدارانش ازدست می دهد. سفر به سوی خراسان : مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه, خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد, بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه ، جبل ، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعهنشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال میداد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر میشد. لذا امام را از مسیر بصره ، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیزپیوسته حضرت رازیر نظر داشتندواعمال امام رابه او گزارش می دادند. حدیث سلسلة الذهب : در طول سفر امام به مرو ، هرکجا توقف میفرمودند, برکات زیادی شامل حال مردم ان منطقه می شد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند, همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی, به همراه گروههای بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته وعرضه داشتند :" ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند میدهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان پیامبر خدا برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد ". امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق میگریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند ، بر مرکب امام بوسه میزدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم میخواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: " کلمه لاالهالاالله حصار من است پس هرکس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسیکه داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود. " سپس امام فرمودند: " اما این شروطی دارد و من خود از جمله آن شروط هستم ". این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لاالهالاالله که مقوم اصل توحید در دین میباشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت وپذیرش گفتار و رفتارامام میباشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت میدانند. ولایت عهدی : باری ، چون حضرت رضا (علیه السلام ) وارد مرو شدند, مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت :" همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام ) هیچ کس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت از علیبنموسیرضا (علیه السلام ) ندیدم". پس از آن به حضرت رو کرد و گفت:" تصمیم گرفتهام که خود را از خلافت خلع کنم و آنرا به شما واگذار نمایم". حضرت فرمودند:" اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست ، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی ". مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند : " هرگز قبول نخواهم کرد ". وقتی مأمون مأیوس شد گفت:" پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید". این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمیفرمودند و میگفتند :" از پدرانم شنیدم, من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون الرشید دفن خواهم شد". اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند :" اینک که مجبورم, قبول میکنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظرداشته باشم". مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت, دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: " خداوندا ! تو میدانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی" . جنبه علمی امام : مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام واعتبار بیهمتای امام را در میان ایشان میدید می خواست تااین قداست واعتبار را خدشه دارسازدوازجمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظرهای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را ازنظر علمی شکست داده ووجهه علمی امام را زیرسوال ببرند.که شرح یکی از این مجالس را میآوریم: "برای یکی از این مناظرات مأمون فضلبنسهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری و بزرگ علمای یهود و روسای صابئین ( پیروان حضرت یحیی) بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت:" دوست دارم که با پسر عموی من ( مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عمومی امام می باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید". صبح رروز بعد مجلس آراستهای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند :" آیا میخواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان میشود". او گفت : "بلی فدایت شوم". امام فرمودند :" وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتشپرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومیشان بشنود و ببیند که سخنان تک تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون میفهمد که توانایی کاری را که میخواهد انجام دهد ندارد و پشیمان میشود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم". سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف فرما شدند و با ورود حضرت مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت : " دوست دارم با ایشان مناظره کنید ". حضرت رضا (علیه السلام)نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود:" اگر کسی درمیان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند". عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سئوالات بسیاری کرد و حضرت تمام سئوالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سئوالات خود از امام شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید. رجاءابن ضحاک که ازطرف مامون مامور حرکت دادن امام ازمدینه به سوی مرو بود,می گوید: "آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی شد مگر اینکه مردم از هرسو به او روی می آوردند و مسائل دینی خود را از امام می پرسیدند.ایشان نیز به آنها پاسخ می گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می فرمود.هنگامی که ازاین سفربازگشتم نزد مامون رفتم .او ازچگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگوکردم . مامون گفت: "آری، ای پسرضحاک !ایشان بهترین، دانا ترین و عابدترین مردم روی زمین است"". اخلاق و منش امام: خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی نمود. یکی از یاران امام می گوید:" هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی فرمود. هرگز ندیدم به کسی ازخدمتکارانش بدگوئی کند. خنده او قهقه نبود بلکه تبسم می فرمود. چون سفره غذا به میان می آمد, همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می نشاند و آنان همراه با امام غذا می خوردند. شبها کم می خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می گذراند. بسیار روزه می گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک, مخفیانه به فقرا کمک می کرد". (5) یکی دیگر از یاران ایشان می گوید:" فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود, اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می کرد ، خود را می آراست (لباسهای خوب و متعارف می پوشید). (6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود:" ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی گیریم". (7) شخصی به امام عرض کرد:" به خدا سوگند هیچکس در روی زمین ازجهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی رسد". امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت". (8) مردی از اهالی بلخ می گوید:" در سفر خراسان با امام رضا( علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگذران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم:" فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره ای جداگانه بنشینند".امام فرمود:" ساکت باش, پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است". (9) یاسر، خادم حضرت می گوید: "امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود:" اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود:، به همین جهت بسیار اتفاق می افتاد که امام ما را صدا می کرد و در پاسخ او می گفتند:" به غذا خوردن مشغولند" و آن گرامی می فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود"". (10) یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت:" من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. ازحج بازگشته ام و خرجی راه را تمام کرده ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده ام". امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت واز پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود:" این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی". آن شخص نیز دینار ها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند:" چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینار ها نبیند؟" فرمود:" تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم ".(11) امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می داشتند. یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می گوید:" روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه ای دید و پرسید:" این کیست ؟" عرض کردند:" به ما کمک می کند و به او دستمزدی خواهیم داد".امام فرمود:" مزدش را تعیین کرده اید؟" گفتند:" نه هر چه بدهیم می پذیرد".امام برآشفت و به من فرمود:" من بارها به اینها گفته ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می کند مزدش را کم داده ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی, هر چند کم و ناچیز باشد؛ می فهمد که بیشتر پرداخته ای و سپاسگزار خواهد بود"". (12) خادم حضرت می گوید:" روزی خدمتکاران میوه ای می خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود:" سبحان الله اگر شما از آن بی نیاز هستید, آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید"". شهادت امام : در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخنهای دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور دادتا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخنهایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهرآلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام ازآن انار تناول کنند.اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جاییکه حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر, قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا ( علیه السلام ) به شهادت رسیدند . تدفین امام : به قدرت و اراده الهی امام جواد ( علیه السلام ) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان, بدن مطهر ایشان را غسل داده وبر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.
[ یکشنبه 89/7/25 ] [ 2:31 عصر ] [ پویا بخشی ]
[ یکشنبه 89/7/18 ] [ 11:20 عصر ] [ پویا بخشی ]
اشاره هشتم آبان هر سال، یادآور خاطره رزمنده کوچکی است که با نثار جان خود، بر سرخی و طراوت خون شهیدان انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی افزود. او در نوجوانی به یکباره قلههای شرف و غیرت را پیمود که چه بسیار اهل ریاضت و سیر و سلوک، در پیمودن این راه پرفراز و نشیب، بر این رهگذر الهی غبطه میخورند. تولد و تحصیل شهید محمد حسین فهمیده، در اردیبهشت سال 1346، در خانوادهای مذهبی در محله پامنار، از محلههای قدیمی شهر قم، دیده به جهان گشود. دوران کودکی را به همراه دیگر فرزندان خانواده با صفا و صمیمیت، زیر سایه توجه و محبت پدر و مادری مهربان گذراند و در سال 1352 راهی مدرسه شد. چهار سال ابتدایی را زیر نظر معلمی روحانی گذراند و سال پنجم را به دلیل انتقال خانوادهاش به شهر کرج، در مدارس این شهر سپری کرد. محمدحسین با عشق و علاقه به تحصیل، همواره دانشآموز وظیفهشناس و موفقی بود. او همزمان با تحصیل، با پشتکار فراوان در کمک به پدر نیز میکوشید و با وجود سن کم، در فعالیتهای مذهبی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی شرکت میجست. فهمیده پس از پیروزی انقلاب شهید فهمیده، پس از پیروزی انقلاب با تشکیل بسیج در آذر سال 1358 به فرمان امام خمینی رحمهالله ، به خیل عظیم بسیجیان جان بر کف پیوست. از مدرسه تا جبهه جنوب محمدحسین فهمیده، آنچنان گوش به فرمان رهبر بود که در شروع جنگ تحمیلی، بیدرنگ با رساندن خود به جبهه، در اطاعت از فرمان رهبری و پاسداری از میهن کوششها کرد. با این حال، رزمندگان که متوجه شدند او سیزده سال دارد، وی را برگرداندند و درصدد برآمدند از او تعهد بگیرند دیگر از شهر کرج خارج نشود، ولی او رضایت نداد و خطاب به آنان گفت: «خودتان را زحمت ندهید. اگر امام بگویند هر جا باشم، آماده رفتن هستم. من باید به مملکت خدمت کنم. من تعهد نمیدهم». پس از این، زمزمه رفتن به جبهه را بین دوستان و خانوادهاش سر داد. پس از آن، یک روز که به بهانه خرید نان از خانه خارج شده بود، به دوستش گفت سه روز بعد که به جنوب رسید، به خانوادهاش خبر دهد که او به جبهه رفته است. آموزگار ایثار در خط مقدم جبهه، شهید فهمیده به اتفاق دوستش، محمدرضا شمس در یک سنگر بودند. محمدرضا زخمی شد و محمدحسین با سختی فراوان او را به پشت خط رساند و به جایگاه پیشین خود بازگشت. او با مشاهده تانکهای عراقی که به طرف رزمندگان هجوم آورده و درصدد محاصره و قتل عام آنها بودند، تاب نیاورد و در حالی که تعدادی نارنجک به کمر بسته و در دستش گرفته بود، به طرف تانکها حرکت کرد. در این هنگام، تیری به پایش خورد و او را مجروح ساخت، ولی نتوانست در اراده محکم و پولادین محمدحسین خللی وارد کند. ازاینرو، بدون هیچ تردیدی تصمیم خود را عملی ساخت و از لابهلای تیرهایی که از هر سو به طرفش میآمد، خود را به تانک پیشرو رساند و با استفاده از نارنجک، موفق شد آن را منفجر کند و خود نیز تکه تکه شد. پس از انفجار تانک، مهاجمان عراقی گمان کردند حملهای صورت گرفته است. ازاینرو، روحیه خود را باختند و با سرعت هر چه تمامتر تانکها را رها کردند و پا به فرار گذاشتند. در نتیجه، حلقه محاصره شکسته شد و پس از مدتی، نیروهای کمکی رسیدند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاکسازی کردند. خبر شهادت صدای جمهوری اسلامی ایران، با قطع برنامههای عادی خود، اعلام کرد که نوجوانی سیزده ساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته، آن را منفجر کرده و خود نیز به شهادت رسیده است. پویا بخشی [ یکشنبه 89/7/18 ] [ 11:9 عصر ] [ پویا بخشی ]
نود سال افتخار
(ویژه نامه ی نودویکمین سالگردتاسیس دبیرستان شهید بهشتی)
دبیرستان شهید بهشتی(شاهپور سابق در سال هزار و بویست ونود هشت تاسیس شد.با فرا رسیدن میانه های مهر ماه امسال یکی از دیرین سال ترین بنا های اموزشی سرزمین دارالمرز گیلان به نود ویک سالمین عمر پر برکت خود می رسد.دبیرستان شهید بهشتی(شاهپور سابق)با دنیایی از خاطرات رنگ به رنگ کارکنان و دانش اموزان پرشماری که در گذر این نه دهه به خود دیده امروز بی تردید به یکی از استوانه ها وستون های پایدار عمارت تاریخی فرهنگی گیلان ـ که خود تاریخی به اندازه ی همان دبیرستان دارد ـ بدل شده و هرکس بخواهد تاریخ گیلان را ورق بزند به فصل قطوری از افتخارات تاریخی گیلان بر خواهد خورد.امید است که در سال حاضر هم دبیرستان شهید بهشتی سنگر و مدافع خوبی برای ارزش های والا انسانیت و اسلام پروری و نخبه پروری باشد.
نود ویک سالگی دبیرستان شهید بهشتی بر همه ی دوستداران فرهنگ و ادب ودیانت مبارک. پویابخشی [ یکشنبه 89/7/18 ] [ 10:54 عصر ] [ پویا بخشی ]
|
||||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |